Simorgh
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎ ﺍﻭﻣﯿﺪ ﻣﯿﺸﻮﻡ, ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﻋﻈﻤﺘﺶ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﺷﻮﻡ. آﻣﻮﺧﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻡ, ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﮔﺮﻓﺘﻪ. آﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻦﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻡ

           
مـــآ ..... از اونـاشيــم کـه اگــرم ظـاهــرمـون بــه قـشنـگــي ِ خـعــليــا نيــست پيــش خــــودمون خــوشحــاليـــــــم .. کــه بــاطـنـمــــون از خــعــلـيــا قـشنــــگتــــــره...!! اون رفیقـــای خودمــون که بایــد بدونــن میدونــن هميشه خودتو بنداز ، تا بگيرنت اگه خودتو بگيري..... ميندازنت...!

           
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:زيبايي,قشنگي,مرام,افتادگي,رفاقت,, :: 11:47
lonesome
خدايا خيلي دوسش دارم نميدونم دلش پيش منه يا کس ديگه ولي نااميد نميشم. اميدوارم مال من بشه معصوميتش، شرم و حياش، فهم و شعورش... همش منو منگ خودش کرده از اولي ک شناختمش دوسش داشتم ولي حالا احساس عميق تري بهش دارم ب قول اردلان: تو دلم ولوله ست واسه خواستنش! يخورده هم ميترسم اگه باهام تند شه، اگه مال من نشه، اگه بفهمم دلبسته کس ديگه شده، اگه دوسم نداشته باشه اگه... اما اينور دلمم ميگه: اگه بشه ب هم برسيم، اگه بشه عاشقونه بغلش کنم، اگه ب قول اون مادر جونش واسم در ره، اگه بشه تا آخر عمر مال هم باشيم اگه بشه اسم کسي جز منو نبره، اگه بشه باهاش کامل شم، اگه بشه... چي ميشه! خدايا خودمونو سپردم دست خودت. راه و چاه رسيدن بهشو نشونم بده ولي قبلش بيا من و خودت صلح کنيم! بيا دستمو بگير و از گناه بيارم بيرون، بهم انرژي بده واسه ب دست آوردنش خدا مث من و اون خيليا هستن پ خودت هواي همشونو داشته باش. خيلي وقته از از علي و لعيا خبر ندارم لعيأ از أز ده تا کلمش هشتاش عليه! خدايا خودت کمکش کن. از قسمت همن معطلش نکن. خيلي اذيت ميشه ممنونتم خدا ♥

           
یک سخنران در مجلسی یک اسکناس ده هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را بهیکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسیهنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دس...ت های حاضرین بالا رفت. این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم

           
سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:اسکناس,ارزش,ارزش انسان,انسان,استوار,, :: 1:23
lonesome
درد دارم... دردم دردناکه.خيلي. دردم از ناموس وطنمه ناموسي ک مراقب خودش نيست آخه چ چيزي باعث ميشه يه دختر ايراني واسه جلب توجه چهارتا.... خودشونو ب هزار مدل درميارن. آخه چرا؟ پسر عاقل و با غيرت ک نمياد ب اينا دل بده پسر ايروني دختري رو ميخواد ک پاکترين باشه ممکنه دوستياي عميقي شکل بگيره و قربون صدقه همم برن ولي تا کي دووم داره؟؟؟ پسر اگه بخواد سراغ دوستي و س.ک.س باشه ميره سراغ دخترايي ک لااقل ظاهرشون نشون ميده ناميزونن. ولي کدوم عاقلي ميره دنبال دختري ک صدتا چش دنبال خودش ک ن بدنشه! پسر ايروني زن ميخواد، همدم ميخواد، يکي ميخواد دلش باهاش باشه، يکي ک فرقي نکنه پسر دارا باشه يا ندار، يکي ک تو چشاش عشقو بشه ديد. يکيو ميخواد بگه همه دنيا ي طرف شوهرم ي طرف. پسر ايروني باغيرت کسيو ميخواد ک جلو بقيه خودشو ب نمايش نذاره چون مال اونه. اصن اگه ميخواد جلو همه زيبا و تو دل برو ب نظر بياد خو بايد با همه باشه ن يه نفر. انتخاب يه دختر يا پسر واسه ازدواج کار آسوني نيست چون اعتماد سخت شده. دختر ايروني عزيز پسر ايروني دل ميخواد ن عشوه، ن سوراخ ن ک اينا بد باشه ها ولي عشوه و ناز و س.ک.س بايد بر پايه دل باشه ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ دوستاي گلم اگه از نوشته هام خوشتون نمياد بگين. خوشحال ميشم انتقاد کنين ممنون از همتون

           
چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:خاطره,دلنوشته,چرندوپرند,هرزنامه,22,Lonesome, :: 21:57
lonesome
و باران سخت ميباريد در يک شب پاييزي، اين آغاز ديگري است و اين منم، گم شده در مه، ستاره اي سرگردان در کهکشاني بي انتها فرورفته در قعر اقيانوسي عميق و تاريک، من گم شده ام، من در اين دنياي متروک تنهايي خود که در تاريکترين شبها و ابري ترين روزها را دارد و باد زير آوار غروب کوچه هايش را دلتنگ مينوازد، گم شده ام، آري، من گم شده ام آقا ب دادم برس... ♥♥♥♥

           
یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:خاطره,دل نوشته,درپيت,هرزنامه,21,lonesome, :: 18:5
lonesome
مينويسم... از دلي خسته، از کمري شکسته و دنيايي ک ب دل ما ننشسته تا کي بي ارادگي؟ تا کي بي غيرتي؟ تا کي نشستن و انتظار؟ تا کي گناه خود ب گردن ديگران انداختن؟ بس است ديگر. مگر يادمان رفته هرکس مسئول اعمال خويش و زندگي خويش است؟ وقتش نشده يه تلنگر ب خود بزنيم؟ وقتش نشده ب دنيا و مردمش لبخند بزنيم؟ لبخند دل خوش ميخواد درست خب چرا دلمان را خوش نميکنيم؟ ب خيلي چيزها ميتوان دل را خوش کرد ب دوست داشتن کسي ک دوستت دارد ب عشق کسي ک بي بهانه پي توست ب داشتن دلي پاک ک همه داريم ب دينمان اگر دقت کنيم خيلي چيزها داريم ک بايد شکرش ب جا آريم اين روضه نيست، موعضه هم نيست. حرف دل است منصفانه بنگريم... چ کسي جز خودمان مسئول اعمال ماست؟ ولي دلخوشيمان چرا. نميدانم چرا دلخوشي اي ک با يک لبخند ب دست مي آيد دريغش ميکنند. چرا طعنه ميزنند مگر خودشان که هستند و چ دارند؟ مگر معصومند ک اينگونه خودخواهند؟ خدا بهشان لطف کرده، جمال داده، مال داده، کمال داده... لطف کرده بهشان ولي کو شکرگذاريشان خدايا چرا کاري ميکني ب عدالتت شک کنم؟؟؟ چرا اين همه صفت خوب در يکي و اين همه نقص در ديگري؟؟؟ امتحان است؟ کدام امتحان؟ سفسطه ميکني خدا. چرا از همانها امتحان نميگيري؟ خدايا خسته ام کردي بس است ديگر. بنشين فکر کن چ بلايي ب سر ما مي آوري. ب تو شک ندارم اما ب دنيايي ک ساختي چرا. خودت حکمتت را برايم روشن کن

           
شنبه 12 مرداد 1392برچسب:خاطره,دل نوشته,درپيت,هرزنامه,20,lonesome, :: 11:21
lonesome
دنيايم برايم کوچک است ن که کوچک است... دلگير است رهايي ميخواهم پرواز ميخواهم ب سوي ک؟ » ب سوي او « او کيست؟ » آقا، مولا « ک چ؟ » ک نوکرش باشم « باز ک چ؟ » ک شايد آدم شوم « مگر نيستي؟ » مث خيلي ها اسم آدم را دارم اما ن... خوب ک فکر ميکنم ن آدم نيستم « اميد داري؟ » گاه گاهي يه روزنه اي از اميد پيدا ميشود « اگر قبولت نکند چه؟ » آقا دلشکسته را رد نميکند اگرم کند آنقد صبر ميکنم و اصرار مي ورزم تا قبولم کند « از آقا چ ميخواهي؟ » شفا « مگر بيماري؟ » آري مرگ ميخواهم « چ بيماري رايجي. چرا مرگ؟ » چرا زندگي؟ « خب تا ب حال چ کردي ک مورد نظر آقا باشي؟ » شايد هيچ « چ ميخواهي بکني؟ » نميدانم « پس اميدت واهيست. » شايد. تو کيستي؟ کاش ميشد با خود آقا سخن بگويم تا راهنمايم باشد « لياقتش را داري؟ » ن « من خودت هستم خوشحالم ک گاهي با من ( خودت ) سخن ميگويي اين اميدوار کننده است » از آقا ميخواهي ب صدايم گوش دهد و ياريم کند؟ چون تو از خودم پاکتري « آري حتما. سعي کن ب من نزديکتر شوي تا آقا نگاهت کند » تمام سعيم را ميکنم. دست ب زانو گذاشتم تا بلند شوم. يا علي... « . . . سلام دوستاي گلم منو ببخشين اگه نميتونم قشنگ مطلب بنويسم. خوشحال ميشم نظر بدين و انتقاد کنين. ممنون راسي نميدونم چطور بايد عکس بذارم اگه ميشه راهنماييم کنين

           

سلام خدا.
خدايا اين روزا و شبا خيلي عزيزه منم خواسته جديدي ندارم
ميدوني چي ميخوام. بارها بهت گفتم پ يه گوشه چشميم بهم داشته باش
خدا گاهي خيلي حالم خوبه...حال خوبمو ازم نگير
هرچند تجربه ثابت کرده هميشه پشت حال خوبم يه حال مزخرف مياد سراغم!
حالا ديگه از حال خوبمم ميترسم
ميترسم هرچي بيشتر حالم خوب باشه بدبختي بعدش عميق تر باشه!
خدايا واقعا لازم ب گفتنه؟؟؟ خب خودت هواي همه رو داشته باش ديگه
خدايآ دلاي عاشقو به هم وصل کن.
مث دل علي و لعيا، محمد و فاطمه، من و خودت! و همه کسايي ک دلشون گيره کاري کن ب حاجتشون برسن
رو خواسته هاي منم فکر کن ب جون خودت انقدرام بزرگ نيست.
خيلي دوستت دارم تنهام نذار
♥♥♥



           
چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:خاطره,دل نوشته,درپيت,هرزنامه,18,lonesome, :: 16:12
lonesome
گاهي وقتا دلم بدجور هواشو ميکنه... دلم ميخواد پيشم باشه باهاش حرف بزنم اصن حرف ن فقط باشه باشه و نوکريشو کنم دلم ميخواد زود بياد و بگم غلط کردم بگم اصن هرچي تو بگي آقا آقا من ک کافر نيستم... اگرم گاهي اشتباهي ميکنم واسه اينه ب يقين نرسيدم اگه باشي يقين ميارم، جونمم ميدم آقا دلم لک زده واسه يه مرگ اساسي! يا بيا و اگه لايق بندگي نيستم بکش يا بذا تو رکابت باشم تا کشته شم آقا مگه از دل ماها خبر نداري؟؟؟ ازت ميخوام خواسته هامونو خودت ب خدا برسوني آخه ما ضعفا صدامون ب خدا نميرسه آخه ماها خواسته هامونم مث خودمون کوچيکه گم ميشه تو خواسته ها و دعاهاي بزرگ سرتو درد نميآرم حال خودمم خوب نيست پام عرق سوز شده دارم پيچ و تاب ميخورم! آقا اصن چطوري با خودت بايد حرف زد؟؟؟ منشي داري وقت بگيريم؟ اگه داشتيم وقت ميرسيد ب ما؟ حالا فرض ميکنم بدون منشي و واسطه صدامو ميشنوي پ بازم ميآم پيشت اصن خودت بيا خيلي دوستت دارم آقا زود بيا...زود ♥

           
سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:خاطره,دل نوشته,درپيت,هرزنامه,17,lonesome,آقا, :: 14:32
lonesome
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید سلام به دوستاي گلم. مطالب اين وبلاگ احتمالا ب درد کسي نميخوره چون خاطرات درپيت خودمو توش مينويسم! البته سعي ميکنم مطالب قشنگي هم ک ب زندگي و خاطرات و احساسم مربوط باشه بذارم ک شايد اونا ب درد شما بخوره. در کل اگه از مطلبي يا عکسي خوشم بياد ميذارمش تو وبلاگم هرچند تکراري باشه. خوشحال ميشم نظر شما رو هم بدونم. اگه خعلي درپيت مينويسم و حالت بد شد حق توهين نداري چون وبلاگ خودمه عشقي مطلب ميذارم. در واقع اين دفتر خاطراتمه پ يا نخونش يا ميخوني نظر هوايي نده نظرت کاربردي باشه! ديگههههه..... فعلا همين! ♥♥♥♥ موفق باشي دوست خوبم ♥♥♥
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Simorgh و آدرس faraz72.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 141
بازدید هفته : 263
بازدید ماه : 298
بازدید کل : 51070
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1