خسته ام... خسته از تنهايي، خسته از تحمل. تحمل خودم، دنياي خودم، خسته از خدايي ک نديدم...
کوه نکنده ام... اما خسته ام. خسته أز خويشتن خويش. کاش زودتر بروند روزهاي انتظار.
آقاي من کجايي؟؟؟ آقا بيا...زود بيا.
اينجا کسي زبانم را نميفهمد... يا شايد من زبانشان را نميفهمم.
فقط ميدانم تنهايم... تنهاي تنها.
آقا من فقط دوتا آرزوي بزرگ دارم ک براي شما و خدايمان بسيار کوچک است.
آرزوهايم را ب گوش خدا برسان.
بگو يا اين بنده ات را ب کودکيش بازگردان يا او را بکش.
من خود را دوست ندارم آقا. ميداني چرا؟؟؟ ميداني پس توضيح نميدهم.
حالا با توأم اي خدا... اونجا بيکار نشين! وضع بنده هات خرابه. يعني بايد از اين بدتر شه تا آقا بياد؟ چقدر بايد فساد شه؟؟؟ وقتي ک همه ي ارزش ها نابود شود ديگر آمدن آقا ب چ کار مي آيد؟ جوابم را بده.
خدايا ن ب خاطر من، ب خاطر بنده هاي خوبت ک گمراه نشوند و فاسد، اجازه بده آقا بيايد.
من خدايم را دوست دارم. ولي خدايم مرا دوست ندارد. خدايا همه جا حرف از عدالت است. " عدالت خداوند ". ولي کو؟؟؟
کدام عدالت؟ در دنيايي ک براي ما ساختي يا دنيايي ک ساخته ايم عدالت چهره خودش را پوشانده.
اي خدا چهره عدالت رو ب ماهم نشون بده.
حالا نگي چ بنده ناشکري دارم! ن من قدر داده هات رو ميدونم پ توأم روز ب روز بيشترش کن:
عقل، شجاعت، اعتماد ب نفس، زيبايي ظاهري و باطني، جذابيت و صداقت رو ب همه بنده هاي خوبت عطا کن.
♥ آمين ♥
نظرات شما عزیزان: