معمولا اولين گام سخت است...
و براي من و راه من سخت تر.
لغزشي در اولين گام. ميدانم همه چيز ب خودم بستگي دارد و ب اراده ام
سست اراده نيستم پس تلاش ميکنم. " سياه سياه " اين وضعيت امروز من است.
تقويمم سياه شده، روزهايم سياه شده، و خودم از همه سياه تر.
نميدونم با کي حرف ميزنم!
با خدا، با خودم، با مخاطبي ک وجود نداره يا.... نميدونم
اصن خدايي ک ميگن کو؟؟؟
باز نميخوام گله کنم فقط دلگيرم همين.
آخه خدا چطور بايد رشد کرد؟ چطور بايد ب عدالت رسيد؟
تا خودمو پيدا نکنم نميتونم کمکي ب کسي کنم پ همچنان ب دنبال خودم ميگردم.
فقط ميدونم ايني نيستم ک هستم.
کاش ميشد ب حکمت خدا پي برد.
خدا اصن اين قيامت و بهشت و جهنمت چطوريه؟؟؟
مگه ميشه بريم جايي ک همش نعمت باشه
وقتي سختي اي نباشه نعمت و خوشي مفهومي نداره. بعد يه مدت بهشتيا خسته ميشن و دنبال يه راه فرار از بهشت يا زندوني از خوشي!!!
يعني اونجا زندگي چطوريه؟ اصن اگه اونجا مرگ نباشه زندگيم مفهوم خودشو از دست ميده...
گيجم گيج. بهم بفهمون چي ب سرمون مياد